مردم رابطشونو با دوستی معمولی شروع میکنن و آخرش به عشق و عاشقی میکشه...ولی از اون جایی که کارای من عجیب و غریبه ، شانسم هم عجیب و غریبه.... از عشق شروع شد و به دوستی معمولی ختم شد....!!!خودشم در عرض یه هفته...خیلی جالبه!!!
ولی من این دوستی معمولی رو به عشق ترجیح میدم....اصلا من کلا از اینجور کارا بدم میاد...نمیدونمم تو اون مدت...منظورم 6 ماه ، چطور شده بود....روزای آخرم هم دیگه....
خلاصه این یه هفته یکی از بهترین هفته و روزای عمرم بود که تو دفتر خاطراتم 9 صفحه رو به خودش اختصاص داده....!!!
خیلی خوشحالم که طعم یه عشق واقعی رو چشیدم...خودشم نه یه طرفه...اونم به عشقش اعتراف کرد...بنا به دلایلی مجبور شدیم که عشق رو بذاریم کنار و منطقی تر فک کنیم...الان عین دو تا دوست واقعی هستیم!!!
امتحانا هم که دارن تموم میشن...البته که من گذر زمان رو اصلا احساس نکردم....
به هرحال روز خوبی رو براتون آرزو میکنم....
نظرات شما عزیزان:
یه دوست
ساعت20:03---24 دی 1391
چیه با خودت چیکار کردی؟؟همه تنهات گذاشتن؟؟ تو که اینطوری نبودی؟؟جریان چیه؟فک میکنی مشکل از خودته یا بچه ها؟؟ پاسخ:مشکلی نبود...منم تنها نیستم
............؟؟؟؟!!!!
ساعت23:34---21 دی 1391
مريم جون متاليكات كجاست؟متاليكا و شما تنها بودين اينجا؟يهو چي شد متاليكا هم رفت؟متاليكا رو هم تو حذف كردي؟قبولش نكردي اينجا بمونه؟يا سطحش نميخورد به اين وب؟
متاليكا كه دوست تو بود مريم جون همه چيزتو به اون ميگفتي؟پس چرا رابطه تون بد شد؟ پاسخ:ایشون خودشون خواستن از اینجا برن....
|